در تفكر معنوی و عرفانی جهان حس و ماده یا همان دنیا به خودی خود هیچ حیاتی ندارد و تنها در ارتباط و پیوند با جهان غیب و معنا و باطن، دارای حیات می شود و زنده می گردد.
نویسنده : حسین نعمتی
در واقع جهان غیب و عالم باطن در حكم روح و جانی هست برای جهان ظاهر و عالم حس و ماده و دنیا.
مَثَل آن ، مثل عضوی از بدن انسان است. به عنوان مثال اگر دست ما از بدنمان به علت حادثه ای قطع شود دیگر هیچ حركتی نخواهد داشت و می میرد و از بین می رود زیرا دست وقتی حركت می كند و درست كار می كند كه متصل به تن باشد ، چون دست جزوی از كل است(در واقع جزیی از كل كه همان بدن انسان است می باشد) و تا وقتی كه این جزء (دست) با كل (بدن) وصل باشد زنده است و می تواند حركت كند در غیر این صورت هیچ فرقی با یك قطعه آهن و سنگ ندارد.
در نگرش معنوی و عرفانی نیز تك تك انسانها در پیوند با جهان معنا و عالم باطن می توانند زنده بمانند و از حیات حقیقی و واقعی برخوردار باشند در غیر این صورت آنها نیز هم چون دست بریده و قطع شده از بدن هستند كه دیگر زنده نیستند و حیات ندارند.به قول مولوی:
زان سبب كه جمله اجزای منید جزو را از كل چرا بر می كَنید؟
جزو از كل قطع شد بی¬كار شد عضو از تن قطع شد مردار شد
تا نپیوندد به كل بار دگر مرده باشد نبودش از جان خبر