فلوطین بارها این جمله را در آثار خود تكرار كرده است كه: هر كس خود را تعقل كند همه كائنات را تعقل كرده است.
نویسنده : علی شالچیان
عقل در نظر فلوطین، یكى از مراتب حیات روحى است، و مرحله اى است از مراحل ارتقای نفس در بازگشت نهاییش، و در عین حال، خودش علتِ عالم محسوس است. از این رو، مى بینیم كه عقل در نزد فبوطین، مُثُل افلاطونى و صورت ارسطویى را در بر مى گیرد، و به خداى رواقیان، یعنى عقل گرداننده جهان، شباهت تام دارد. با این حال، نظریه عقل در فلسفه فلوطین معنى خاصى دارد. او پیش از هر چیز تأكید مى كند كه توجه عاقل به درون خود، دریافت آنچه را كه در حقیقت او وجود دارد، براى او میسر مى كند.
فلوطین بارها این جمله را در آثار خود تكرار كرده است كه: هر كس خود را تعقل كند همه كائنات را تعقل كرده است. فلوطین مانند افلاطون معتقد است كه عشق آدمى را به شناخت حقیقت مى رساند، و زندگى اخلاقى نیز كه بر مبانى فضیلت استوار شده باشد، رساننده آدمى به حقیقت است. از این بحث درمى یابیم كه ارزش هاى عقلى، در عین حال، همان ارزش هاى اخلاقى و ارزش هاى زیبایى هستند. اما تأثیر ارسطو را در نظریه فلوطین، به طور آشكار، در این قطعه از تاسوعة پنجم مى یابیم: انسان مركب است از نفس و جسد، و جسد مركب است از عناصر اربعه، و هریك از این عناصر مركب است از ماده و صورت. . . . چون به عالم وجود توجه كنیم، عقلى مى یابیم كه مهندس و خالق عالم است. آنچه قبول صورت مى كند آتش و آب و هوا و خاك است، اما آنكه به این مواد صورت مى بخشد نفس است. پس نفس به عناصر اربعه صورت مى بخشد؛ اما در واقع، آنكه چنین قدرتى را به نفس ارزانى مى دارد، عقل است.
همچنان كه هنر، به نفس هنرمند، قوانین كارش را ارزانى مى دارد. پس عقل را، اگر صورت بخوانیم، در آن واحد، هم صورت نفس است، و هم عطا كننده این صورت.
فلوطین مى گوید: چگونه ممكن است موجود بالقوه اى موجود بالفعل شود، اگر علتى فاعلى نباشد كه آن را از قوه به فعل بكشد؟! پس عقل، به عنوان عطابخش صورت ها، با فعل محض، در فلسفه ارسطو، فرقى ندارد و عقل از آن جهت عطابخش صورت ها است كه خود محتوى همه صورت هاست.
از نظر فلوطین، عقل خدایى است كه همه خدایان را دربر دارد، زیرا مثال عالم محسوس است. ما در برابر عظمت و جمال عالم محسوس، نظام حركت ازلى آن و خدایانى كه در آن هستند، اعم از مرئى و غیرمرئى، متحیر مى شویم. . . و هرگاه به درك مثال و حقیقت آن ارتقا یابیم، تحیرمان افزون خواهد شد. چه در آنجا معقولاتى را كه ذاتا ازلى هستند و داراى معرفت و حیات، خواهیم دید، و به دیدار عقل مطلق-كه سرور عالم وجود است-و حكمت برتر و حیات بى نهایت آن نائل خواهیم آمد. زیرا در آنجا همه كائنات ازلى و هر عقل و هر خدا ومعبودی و هر نفسى در سكونى است دائم.
پس براى ما آشكار مى شود كه عقلى كه فلوطین مى گوید حقیقتى است كه همه حقایق جهان، در آن فراهم آمده است و در آن ذوب شذه است؛ بدان گونه كه هریك از آن حقایق، خود نیز، محتوى همه كائنات دیگر است. و با وجود این، تمایز میان كائنات میسر خواهد بود، زیرا از عقل است كه همه عقول دیگر، كه هریك از آنها هم هچیز خواهد بود، فایض مى شود.
در اینجا سؤال دیگرى باقى مى ماند: آیا معقولات خارج از عقل موجودند-چنانكه افلاطون مى گفت-یا در عقل موجودند؟
پاسخى كه فلوطین به این سؤال مى دهد این است كه: اگر معقولات-یعنى مُثُل افلاطونى-خارج از عقل وجود داشته باشند، معرفت عقلى نیز چیزى شبیه معرفت حسى خواهد بود و ممكن است كه این معرفت حاصل نشود؛ و از دیگر سو ،حقیقت جوهریه، با ذات خود متفق است نه با شىء دیگر؛ و آن، جز از ذات خود تعبیر نكند. پس عقل، انتقال بی واسطه اى است از فكر به هستی و موجود، نه اینكه تصدیق كردنِ حقیقت خارجى باشد. و بدین طریق مى بینیم كه فلوطین از افلاطون فاصله مى گیرد، و هر حقیقت عقلى را، كه خارج از عقل كلى باشد، نفى مىكند.