از نظر فلوطین، نفس پایان كائنات معقول و كائنات موجود در عالم معقول، و آغاز كائنات موجود در عالم محسوس است. از این رو، نفس به هردو جنبه معقول و محسوس بستگی دارد.
نویسنده : علی شالچیان
از دیدگاه فلوطین، نفس را قواى متعددى است، و با این قواست كه در آغاز و میان و پایان اشیاء جاى مى گیرد. وی می گوید: نفس مسافرى است در جهانِ ماوراء الطبیعه.
آرای فلوطین درباره نفس، بر بحثى پایه گذارى مى شود كه وى درباره احوال نفس در هر مرتبه اى از مراتب خود، پیش مى كشد؛ یعنى انجذاب و فناى نفس در احدیت، به طورى كه دیگر "نفس، نفس نیست" و تا جایى كه به پایین ترین مرتبه مى رسد و فقط به صورت قوه اى درمى آید براى اداره كردن جهان محسوس.
فلوطین در برابر خود سه مكتب، از مكاتبى كه درباره نفس به بحث پرداخته اند، مى بیند. یكى مكتب رواقى كه نفس را قوه اى تنظیم دهنده مى داند. دیگر مكتب اورفئوسى -فیثاغورى كه هبوط نفس به عالم محسوس را انحطاط او مى شمارد. و سوم مكتبى كه از تأثیر فیثاغوریان بر كنار نیست، و عالم محسوس را شر مى داند.
فلوطین به عقیده رواقیان گرویده است و تا دورترین نتایج آن پیش رفته است. او مى گوید هر قوه فاعله اى كه در عالم طبیعت وجود دارد، یا نفس است یا مرتبط به نفس. آسمان را نفسى است، و هریك از كواكب را نفسى است، و زمین را نیز نفسى است كه همان قوه مولده است. او همچنین با فیثاغوریان، در مورد انحطاط نفس، هنگامى كه به عالم محسوس هبوط مى كند، موافق است؛ اما با گنوسی ها- به این اعتبار، كه در نظر فلوطین، عالم محسوس، تا آخرین حدى كه براى عالمى محسوس، امكان رسیدن به كمال هست، سیر مى كند و مى رسد-مخالفت مى ورزد.
فلوطین چون به بحث درباره نفوس جزیى مى پردازد، از طبیعت آن ها مى پرسد كه آیا واحدند یا متعدد. آیا این نفوس جزیى اجزای نفس كلی اند یا نه؟ جوابى كه او به این سؤال مى دهد این است كه همه نفوس، در ذات خود، یكى هستند؛ و در نقطه اوج، در تأمل و تعقلى یگانه، اشتراك دارند. از نظر او، همه نفوس را به عقل ارتباط محكمى است؛ با این حال، مى خواهند جدا شوند، ولى جدایى كامل بر ای آن ها میسر نمى شود؛ از این رو، در عین جدایى، وحدت از میان نمى رود و هر نفسى از نفس ها موجودى مى گردد، ولى همه موجود واحدى را تشكیل مى دهند. و این نقطه اساسى مذهب ماست كه همه نفوس از نفس واحد صادر مى شوند و حالِ این نفس هاى متعدد، كه از نفس واحد صادر شده اند، حال عقول است، كه به عقول مفارقه و عقول غیر مفارقه تقسیم مى شوند.
از نظر فلوطین، تعدد نفوس به معناى خلق نفوس تازه اى نیست، بلكه نتیجه گسستن رشته هایى است كه آن ها را به نفس كلى مرتبط مى دارد، و نیز به معنای تشخص آن هاست بعد از این گسستن. چون نفس در جسد حلول كند، پاره اى از قوا چون ذاكره و احساس و ادراك در او ظاهر شود. و این خود دلیل دیگرى است كه این قوا از خصوصیات حیات روحى نفس است، یعنى وقتى به جسد مى پیوندد. زیرا در مراتب عالى حیات روحى ذاكره اى نیست، چون نفس خارج از زمان زیست مى كند، و احساسى نیست، چون نفس دور از محسوسات است، و اعمال فكر و ادراك نیست، چون در موجود ازلى اعمال فكر نیست.
از نظر فلوطین، ذاكره (حافظه) یكى از قواى نفس است و ربطى به جسد ندارد؛ زیرا ما هنگامى به یاد مى آوریم كه محسوس از عضو حاسه غایب باشد و ما همچنان كه صور محسوس را به یاد مى آوریم، معارف مجرده را نیز به یاد مى آوریم. و اگر ذاكره در نفس باشد، در نفسى كه به تمامى از جسد آزاد شده است نخواهد بود؛ زیرا نفس به همان اندازه كه به معقول نزدیك مى شود، اشیاء محسوس را از یاد مى برد. از اینجاست كه مى توان گفت كه نفس نیكوكار ، سریع النسیان است و چون به معقول رسید، همه خاطرات خود را از یاد می برد چون هنگامى كه نفس متوجه معقولات است، جز تعقل و تأمل در آن ها كار دیگرى از او ساخته نیست.