سقراط نخستین فیلسوفی است كه از مردم آتن بود . آتن در عصر پریكلس به اوج ترقی و تعالی خود رسید، و در همان دوران كه دچار یك انحطاط سیاسی و اخلاقی و اقتصادی شده بود، فلسفه و علم عالی ترین درجات خود را طی كرد.
نویسنده : علی شالچیان
هیچ یك از كسانى كه پیش از سقراط به فلسفه پرداختند اهل آتن نبودند. سقراط نخستین فیلسوفى است كه از مردم آتن بود . آتن در عصر پریكلس به اوج ترقى و تعالى خود رسید، و در همان دوران كه دچار یك انحطاط سیاسى و اخلاقى و اقتصادى شده بود، فلسفه و علم عالی ترین درجات خود را طى كرد.
با ظهور سقراط و افلاطون و ارسطو، آفاق دیگرى نمایان شد. حقیقت این است كه این سه تن آن قدر كه از نظر قدرتِ تعبیر بر اسلاف خود تفوق داشتند، از نظر قدرتِ ابتكار تفوق نداشتند؛ زیرا آنچه را این سه تن مورد بحث و نظر قرار دادند، در اعصار پیش از آن ها مطرح شده بود.
سقراط در محیطى ظهور كرد كه تحت تأثیر دو نوع گرایش متقابل و متضاد بود.یك گرایش كه بیشتر به ریاضیات و فلكیات و طبیعیات توجه داشت، و نظریات خود را به صورت قاطع و بدون تردید در صحت آن ها بیان مى داشت.
گرایش دیگر گرایش سوفسطایى بود، ولى سقراط با هردو گرایش به پیكار برخاست و فلسفه خود را، كه اصل آن را از متقدمین گرفته بود، بر بنیانى نوین بنا نهاد و براى فكر بشرى راهى گشود كه تا به امروز بشر در آن گام برمى دارد. سقراط بین سال هاى 469 و 399 قبل از میلاد زندگى مى كرد، و جز آنچه دشمنان یا علاقه مندانش از او نقل كرده اند، هیچ از او نمى دانیم. سقراط اثر مكتوبى براى ما باقى نگذاشت، زیرا هیچ كتابى تألیف نكرد؛ بلكه او عمر خود را به صورت آموزگار، سپرى ساخت؛ و از همین رو، خود را شایسته آن كرد كه ملقب به "پدر فلسفه" گردد.
او نخستین كسى است كه به وجودِ حقیقتى ثابت و عالَمِ مثالیِ مستقل از حقایق محسوسات، و معرفتى صحیح كه بدون فضیلت معنایى ندارد، ایمان آورد. از این رو، سقراط به اتحاد كامل بین عمل و فكر دعوت مى كرد. معرفت ممكن نگردد، مگر زمانى كه نظام ثابتى در عالم موجود باشد؛ و تصور این نظام میسر نشود، مگر وقتى كه خدایانى عاقل و حكیم كار جهان را بگردانند، و بر اعمال انسان نظارت داشته باشند و این نظام به كار انسان نخواهد آمد، مگر وقتى كه انسان داراى روحى جاویدان باشد، كه در عالم آخرت، برحسب استحقاق خود به ثواب و عقاب برسد.
سقراط به وجود نظامى كه جهان را اداره مى كند، و نیز به وجود یك عالَم مثالیِ ثابت، اعتقاد داشت. و مى گفت كه حواس را توانِ راه یافتن به این عالم مثالى نیست. او این امر را دلیلى دیگر بر وجود نفس و تعریف آن گرفت و نفس را این گونه تعریف كرد كه : قوه اى است مدرك و مستقل از حواس، كه زمان گذرا را در آن تأثیرى نیست. نیز از این راه، به تصور زندگى دیگر، كه نفس قبل از زندگى زمینى آن را مى شناخته است و در خلال آن به حقایق جاویدان الهى آشنا شده، نائل آمد. پس ناگزیر باید براى سلوك آدمى نظام هایى ثابت و حكمتى در زندگى، متكى به معرفت و فكر، وجود داشته باشد، زیرا فضیلت مستلزم معرفت است؛ بلكه فضیلت چیزى جز معرفت نیست. و قوانین اخلاقى از نوع قوانین ساختگى نیست، بلكه معنى و جوهر آن قوانین از طبیعتِ اجتماع گرفته شده است .
بر بالاى درِ معبد دلفى با حروف زرین نوشته شده بود: "خود را بشناس" . سقراط این سخن را شعار خود و نیز برنامه جستجوهاى فلسفى خود قرار داد و تحلیل طبیعت بشرى و شناخت حقیقت آن را، وجهه همت خود ساخت. سقراط دریافت كه در درون هركس، مبدأ و ریشه و جوهره معرفت وجود دارد. سقراط براى رسیدن به این معرفت، دو راه پیش گرفت: راه استهزاء و راه استقراء . سقراط مخاطب خود را به تعریف برخى از حقایق وادار می كرد. سپس جنبه هاى ضعف را در تعریف او آشكار می كرد، و بدین طریق به سخریه اش مى گرفت، و مستمعان را نیز به استهزای آن مى كشاند. آنگاه وادارش مى كرد تا به تعریف دیگر بپردازد، تا آنجا كه به تعریف مورد قبول، نایل آید.
سقراط براى اندیشه آدمى، برنامه و شیوه ای ترتیب داد كه تا به امروز همچنان پابرجاست. پس معرفت نفس، به معرفت قوا و خواست ها و امیال او منجر مى شود؛ و این، موضوع علم النفس است و معرفت نفس، به معرفت جوهر و اصل و سرنوشت آن منجر مى شود؛ و این، موضوع ماوراء الطبیعه است و معرفت نفس، به معرفت قوانین منطقى براى درست اندیشى منجر مى گردد؛ و این، موضوع علم منطق است و معرفت نفس، به معرفت راه سلوك نفس بر وفق طبیعت خاص او منجر مى گردد؛ و این، موضوع علم اخلاق است. این ها اصول اندیشه هایى است كه سقراط، مدت بیست و پنج قرن، افكار نوع بشر را بدان مشغول داشت. اگرچه به طور تفصیل، از آراء او آگاهى نداریم، ولى این نكته روشن است كه او راهى را گشود، كه بعدها افلاطون و ارسطو در آن رفتند. او رابطه میانِ خدا و عالم را از منظر فلسفی تبیین كرد و اندیشه "علت غایى" را او در فلسفه وارد كرد.