توی اتومبیل كمربند ایمنی هم ببندی، باز می میری.از نیكوتین فاصله بگیری، باز می میری.می تونی ورزش كنی تا چربی های ران هایت آب بشه،خوش تیپ تر و تودل برو تر می شی، اما باز می میری.
درباره ی نویسنده : شل سیلور استاین شل سیلوراستاین در 25 سپتامبر 1932 در شیكاگو متولد شد.
نام كامل او «شلدن آلن سیلوراستاین» (Sheldon Allan Silverstein) بود.
او در سال 1950 در ارتش آمریكا به خدمت فراخوانده شده و از همان زمان، كار نقاشی كارتونی را برای برخی مجلات آغاز كرد.سیلوراستاین از كودكی استعداد ذاتی خاصی در نقاشی و نوشتن داشت. خودش بعدها در جایی می نویسد كه این دو كار- نقاشی و نوشتن- تنها اموری بودند كه وی در آنها موفق بود. سبك نگارش سیلوراستاین، سرشار از شور و انرژی و احساسی است. ویژگی اساسی نگاه او، آزادی و رهایی از هر گونه قید و بندی است كه احساس و ادراك انسان را دچار قالبها و كلیشه های از پیش تعریف شده می كند.
داستان كوتاه « بالاخره میمیری » اثری از این نویسنده را درزیر می خوانید .
خب، می بینم كه حسابی به خودت می رسی از خودت مراقبت می كنی.نیازهایت را برآورده می كنی.
خوب گوش می دی یا می خونی، درباره ی رژیم غذایی،تغذیه، خواب و سم زدایی از بدن،همین طور خریدن وسایلی كه می گن به دردِ ورزش می خوره.
و گیاهان دارویی برای تجدید قوا، وقتی كه آسیب ببینی.صابون هایی كه تن را تمیز می كنن.افشانه هایی كه بوی بد را از بین می برن.مایعاتی كه اسیدها و حشره كش ها را خنثی می كنن.اضافه وزن ِ مجازبرای افزایش قدرت و اندازه ی عضلات.زدن آمپولای ایمنی. واكسن هاو خوردن قرصای نیروزا.اما یادت باشه كه بعد از همه ی اینها
بالاخره قصه به پایان می رسه...میتونی سیگار رو ترك كنی، اما آخر می میری.دور مواد را خط بكشی، اما آخر می میری.خود را از خوردن غذاهای چرب و سرخ كردنی منع كنی،و در سلامت كامل باشی، اما باز می میری.
دور كارهای خلاف را خط بكشی، باز می میری.از نوشیدن قهوه صرف نظر كنی و كیفور نشی،باز می میری، آخرش می میری.بالاخره می میری،دست آخر می میری.آخرش می میری.
می تونی نرمش كردن رو از سر بگیری،اما وقتی موسیقی تموم بشه، می میری.
توی اتومبیل كمربند ایمنی هم ببندی، باز می میری.از نیكوتین فاصله بگیری، باز می میری.می تونی ورزش كنی تا چربی های ران هایت آب بشه،خوش تیپ تر و تودل برو تر می شی، اما باز می میری.حمام آفتاب هم كه نگیری، باز می میری.می تونی اون بالا، تو آسمون، پی ِ بشقاب پرنده بگردی شاید اونا تو رو به مریخ ببرن، اما اونجا هم بالاخره می میری.بالاخره می میری، در نهایت می میری.آخر، یك زمانی، می میری.با كفش های ریبوك و نایس و آدیداس می تونی تو آسمونا سیر كنی، اما اونجا هم بالاخره می میری.
دارو های نیرو بخش هم كه بخوری، بالاخره می میری.روده ات را هم كه سالم نگه داری، باز می میری.
می تونی خودت رو منجمد كنی و در زمان معلق بمونی،اما همین كه یَخِت را باز كنن، بالاخره می میری.
می تونی ازدواج كنی، اما باز هم می میری. به نقطه ی اوج هم كه برسی، بالاخره می میری.می تونی خودت را از شر فشارهای روحی خلاص كنی، استراحت كنی،آزمایش ایدز، و تست ورزش بدهی،به غرب، اونجا كه هوا آفتابی است و از رطوبت خبری نیست نقل مكان كنی.
و تا صدسال زنده بمانیاما بالاخره می میری.
سرانجام، در آخر كار می میری.در نهایت، خواه ناخواه می میری.پس بهتره حالا كه زنده هستی از زندگی لذت ببری قبل از این كه غزل خداحافظی رو بخونی،چون بالاخره، در آخركار می میری.