داستان روایت پسری است یتیم كه در زمان نوزادی توسط خریداران كودكان، زخمی در صورتش ایجاد شده به گونهای كه انگار میخندد. و ...
درباره ی نویسنده : ویكتور ماری هوگو شاعر، داستاننویس و نمایشنامهنویس پیرو سبك رومانتیسم فرانسوی بود. او به عنوان یكی از بهترین نویسندگان فرانسوی شهرت جهانی دارد. آثار او به بسیاری از اندیشههای سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره كرده و بازگوكننده تاریخ معاصر فرانسه است. از برجستهترین آثار او بینوایان، گوژپشت نتردام و مردی كه میخندد است.
رمان مردی كه میخندد در سال 1869 و به زبان فرانسوی توسط ویكتور هوگو نوشته شده است . ماجرا در انگلستان قدیم و در اوایل قرن هیجدهم در رخ میدهد. در آن دوره ملكه انگلیس ؛ ملكه آنا بوده. و هوگو در این رمان وصیف بسیار خوبی از آن دوران نموده است و تصویر كاملی از جامعه خشن آن دوران ارائه كرده است.
( خلاصه ای از رمان « مردی كه می خندد» رادر زیر می خوانید .)
داستان روایت پسری است یتیم كه در زمان نوزادی توسط خریداران كودكان، زخمی در صورتش ایجاد شده به گونهای كه انگار میخندد. گوینپلین كودكی بیش نبود كه كومپراچیكوها (خریداران كودكان) صورتش چنان تغییر میدهند كه یك لبخند دائمی بر صورتش نقش بسته و چهرهای نابهنجار پیدا میكند. در همین زمان پارلمان انگلیس بمنظور حمایت از كودكان قانونی تصویب میكند مبنی بر اینكه كه چنانچه هركس كودكی را به بیگاری وادارد مجازاتش مرگ بر چوبه دار خواهد بود . این مصوبه و مجازات آن؛ ترس را بر جان خریداران كودك میاندازد و آنان كودكان را در جزیرههایی متروك رها میكنند. گوینپلین نیز چنین سرنوشتی پیدا میكند او كه برای زنده ماندن سخت در حال تلاش و تقلاست با دخترك نابینایی كه چهرهای فوق العاده معصوم دارد و او نیز از همین كودكان رها شده است همراه میشود.
دوره گرد مردم گریز و خوش قلبی به نام اورسوس كه خانه بدوش است و همه جا همراه با خرس و گاری خود پرسه میزند با دو كودك رها شده و سرگردان برخورد میكند و مدتی آن دو را همراه خود نگه میدارد. بعد از مدتی گوینپلین؛ همراه با دخترك نابینا؛ یك گروه نمایش ایجاد میكنند و در شهر شروع به اجرای نمایش میكنند. او به واسطه چهره عجیبش و نقشی كه بر صورت دارد خیلی زود به شهرت میرسد.
پسر و دخترك نابینا به یكدیگر انس گرفته و بسیار با هم مهربان هستند و همدیگر را دوست میدارند. آنان اجرای نمایشها و زیستن با هم را ادامه میدهند تا اینكه بعد از مدتی معلوم میشود كه پسرك همان بارون كلانچارلی یكی از افراد خانواده سلطنتی است كه در كودكی ربوده شده . تمامی القاب او برگردانده میشود و او میشود همان بارون كلانچارلی سابق و وارد مجلس لردها میشود . نقش صورت و كوته بینی این لرد جدید چنان است كه اگر فریاد بزند و یا اگر گریه هم كند به ظاهر خندان به نظر میرسد.
هوگو در قسمت بعدی داستان با بیان خطابهای از قهرمان داستان به دنبال رساندن پیام اصلی رمانش میباشد، گوینپلین در خطابهای میگوید كه بلایی كه سرش آمده در حقیقت سر بشریت آمده است. مردمی كه در ظاهر میخندند و باطنا رنج میبرند. در حالیكه بغض گلویش را گرفته و فریاد میزند و میگرید نمایندگان مجلس فقط نگاه كرده و پوزخند میزنند و او سرگشته و تنها و آكنده از نفرت از لردها میگریزد و سوی دخترك همبازیش میآید ولی …