پرفسور فایربرنر با دقت موضوع را توضیح میداد: «ادراك از زمان بر ساختار جهان استوار است. وقتی جهان منبسط میشود در نظر میگیریم كه زمان به جلو میرود؛ وقتی هم جهان منقبض میشود، تصور میكنیم كه زمان به عقب برگشته است...
آیزاك آسیموف (به روسی روسیتبارِ گونههای علمی، علمی–تخیلی، خیالپردازی، وحشت و دكتر در بیوشیمی بود.
شهرت اصلی او بیشتر به خاطر سری بنیاد است. قوانین سهگانهٔ رباتیك وی از شهرت جهانی برخوردار است و دانشنامه بریتانیكا وی را واضعِ واژهٔ رباتیك در زبان انگلیسی میشناسد.
وی بیش از 500 عنوان كتاب در تمام دستههای اصلی ردهبندی دوی (به جز فلسفه) دارد و سیارك آسیموف 5020 به افتخار وی نامگذاری شدهاست.
آسیموف، كلارك و هاینلاین به عنوان سه نویسندهٔ بزرگِ گونهٔ علمی–تخیلی شناخته میشوند.
«بی ثباتی»
پرفسور فایربرنر با دقت موضوع را توضیح میداد: «ادراك از زمان بر ساختار جهان استوار است. وقتی جهان منبسط میشود در نظر میگیریم كه زمان به جلو میرود؛ وقتی هم جهان منقبض میشود، تصور میكنیم كه زمان به عقب برگشته است. اگر به نوعی جهان را واردار كنیم تا در حالت سكون قرار بگیرد، بدون این كه منقبض یا منبسط شود، زمان هم از حركت خواهد ایستاد.»
آقای اتكینز با شیفتگی گفت: «ولی شما نمیتوانید جهان را به حالت سكون درآورید.»
پرفسور گفت: «با این وجود من میتوانم بخشی از جهان را به حالت سكون در آورم. فقط كافی است یك سفینه را نگه داریم. زمان از حركت خواهد ایستاد و ما میتوانیم مطابق میل خود به جلو یا عقب حركت كنیم؛ كل سفر هم كمتر از یك لحظه طول میكشد. اما همهی جهان در حینی كه زمان برای ما ایستاده است حركت خواهد كرد. در حالی كه ما به كالبد جهان نزدیك میشویم، زمین به دور خورشید حركت میكند، خورشید به دور مركز كهكشان حركت میكند. كهكشان هم به دور یك مركز جاذبه كه همهی كهكشانها به دور آن حركت میكنند، میچرخد.»
«من این حركات را محاسبه كردم و فهمیدم كه در بیست و هفت میلیون و پانصد هزار سال آینده، خورشید ما به یك كوتولهی سرخ تبدیل خواهد شد. اگر ما بیست و هفت میلیون و پانصد هزار سال در آینده به جلو برویم، در كمتر از یك لحظه آن كوتولهی سرخ نزدیك فضاپیمای ما خواهد بود و ما میتوانیم بعد از این كه اندكی در مورد آن مطالعه كردیم به خانه برگردیم.»
اتكینز پرسید: « چنین كاری ممكن است؟»
«من چند تایی جانور را به طور آزمایشی از میان زمان عبور دادهام، اما نمیتوانم كاری كنم كه آنها خودشان بازگردند. اگر من و شما برویم، باید كنترلها را دستكاری كنیم تا بتوانیم بازگردیم.»
«یعنی شما میخواهید كه من تنها بروم؟»
«البته كه باید دو نفر باشیم! دو نفر راحتتر از یك نفر به نتیجه میرسند. بیا، این یك ماجراجویی افسانهای خواهد بود...»
***
اتكینز سفینه را بازرسی میكرد، سفینه یك گلنفوزیون مدل 2217 بود و زیبا به نظر میرسید.
او گفت: «گمان میكنم كه داخل كوتولهی سرخ فرود بیاید.»
پرفسور گفت: «این طور نمیشود. اما اگر این طور شد، فرصتی است كه باید از آن استفاده كنیم.»
«اما وقتی ما برگردیم، زمین و خورشید جابهجا شدهاند. ما در فضا سرگردان خواهیم شد.»
«درست است، اما زمین و خورشید در طول چند ساعتی كه طول میكشد تا ما ستاره را بررسی كنیم چقدر جابهجا میشوند؟ با این سفینه ما ستاره مورد علاقهمان را به چنگ خواهیم آورد. تو آمادهای آقای اتكینز؟»
اتكینز آهی كشید و گفت: «آمادهام.»
پرفسور فایربرنر تنظیمات لازم را انجام داد و سفینه در حالی كه بیست هفت میلیون و پانصد هزار سال گذشته بود به درون كالبد جهان رسید و سپس در كمتر از یك لحظه زمان دوباره در مسیر طبیعیاش شروع به جلو رفتن كرد و همه چیز در جهان با آن به سمت جلو حركت كرد.
از میان دریچه سفینهشان پرفسور فایربرنر و آقای اتكینز میتوانستند گوی كوچك كوتوله سرخ را ببینند.
پرفسور لبخندی زد و گفت: «شما و من، آقای اتكینز، اولین كسانی هستیم كه تا كنون ستارهی دیگری به غیر از خورشید خودمان را چنین نزدیك و دمدست دیدهاند.»
آنها دو ساعت و نیم ماندند و در این حین از ستاره و طیفهای آن و بسیاری از ستارگان مجاور كه میتوانستند عكس گرفتند. ملاحظات ترسیمی حلقههای خورشید را انجام دادند، تركیبهای شیمیایی گازهای بین ستارهای را تست كردند و سپس پرفسور فایربرنر با بی میلی گفت: «فكر میكنم بهتر است الان برویم خانه.»
دوباره كنترلها تنظیم شدند و سفینه به درون كالبد جهان حركت كرد. آنها بیست هفت میلیون و پانصد هزار سال در زمان به عقب بازگشتند و در كمتر از یك لحظه آنها به جایی كه از آن شروع كرده بودند بازگشتند.
آسمان تاریك بود، هیچ چیز آنجا نبود. اتكینز گفت: «چه اتفاقی افتاده است؟ زمین و خورشید كجا هستند؟»
پرفسور چهرهاش را در هم كشید و گفت: «برگشتن در زمان باید متفاوت باشد. كل جهان باید حركت كرده باشد.»
«كجا میتواند رفته باشد؟»
«من نمیدانم. سایر چیزها درون جهان جابهجا میشوند، ولی جهان به عنوان یك كل باید در جهت یك بعد بالاتر جابهجا شود. ما اینجا در خلاء كامل هستیم، در بی نظمی اولیه.»
«اما ما اینجا هستیم. این دیگر نمیتواند بی نظمی اولیه باشد.»
«دقیقاً. این به این معنی است كه ما مطرح شدهایم و بیثباتی در این مكانی كه ما وجود داریم حاكم است و مفهوم آن این است كه...»
در حالی كه پرفسور این حرف را میزد یك مهبانگ آنها را محو كرد. یك جهان تازه به وجود آمد و شروع به منبسط شدن كرد.