وقتی مولانا می خواهد ظاهر بینی و سطحی نگری، ناپختگی، باری بر دوش دیگران بودن و مباحثی از این دست را مطرح سازد، آنجا نیز بر كودك از نظرگاهی دیگر نظر می افكند.كودك در اینجا نماد ناپختگی، سرباری برای جامعه است.
نویسنده : ارسطو جنیدی
« كودك به عنوان نمادی منفی »
در نوشتار پیشین درباره ی « كودك به عنوان نمادی مثبت » سخن گفتیم در این بخش به دیدگاه دیگر مولانا « كودك به عنوان نمادی منفی »می پردازیم.
معروض داشتم كه مولانا به قدری نگاه حكیمانه و ژرفی دارد كه تمام كائنات را در هر وجهی و با هر كاركردی كه دارند درنظر می گیرد و تمامی نكات مثبت و منفی هرچیز و هر موضوعی را با هنرمندی خاصی، یكی پس از دیگری می شكافد. به طوری كه خواننده اشعار مثنوی گاه حیرت می كند كه یك موضوع واحد كه ساده و پیش پا افتاده به نظر می رسد ، چقدر برای بیان مطالب جا دارد.
وقتی مولانا می خواهد ظاهر بینی و سطحی نگری، ناپختگی، باری بر دوش دیگران بودن و مباحثی از این دست را مطرح سازد، آنجا نیز بر كودك از نظرگاهی دیگر نظر می افكند.كودك در اینجا نماد ناپختگی، سرباری برای جامعه است.
افراد ظاهربین كه نگاهی سطحی دارند و ژرف نگری در موضوعات گوناگون را نیاموخته اند و به اهل دل و پاكان به دیدۀ تمسخر می نگرند نیز از نظر مولانا كودكند؛ چراكه كودك نیز تنها بدانچه می بیند بسنده می كند.
ظاهر بینان و به تعبیر زیبای مولانا «نا بالغان» اهل معرفت و عاشقان حق را به سخره می گیرند:
خلق اطفالند ، جز مست خدا كیست بالغ ؟ آن رهیده از هوا
بسیار جالب است شباهت گفتار مولانا با كلام نورانی شیخ اجل ـ سعدی ـ كه در گلستان همیشه بهارش چه زیبا همین مطلب را فرموده:
« طفل بودم كه یكی از بزرگان را پرسیدم از بلوغ. گفت در مسطور آمده است كه سه نشان دارد یكی پانزده سالگی و دیگر احتلام و سه دیگر بر آمدن موی پیش. اما در حقیقت یك نشان دارد و بس و آنكه در بند رضای حق جل و علا بیش از آن باشی كه در بند حظ نفس خویش و هر آنكه در او این صفت موجود نیست ، به نزد محققان ، بالغ نشمارندش.» ( باب هفتم گلستان حضرت شیخ اجل ـ سعدی )
پس كودكان همچون قشریون و ساده انگاران و سطحی نگران هستند. زیرا این ظاهر بینان، همچون كودكانند: تنها بدانچه می بینند اكتفا كرده، هرگز قادر به كسب حكمت و غور كردن در مطالب نیستند.آنان چون كودكانند: باری هستند بر دوش دیگران و باری بر دوش جامعه:
طفل تا گیرا و تا پویا نبود مركبش جز گردن بابا نبود
و به راستی كه مولانا چه زبان هنرمند و زیبا و در عین حال صمیمی و شیرینی دارد.
و آخرین نكته ای كه در این مجال اندك بدان اشاره می كنم اینكه حضرت مولانا می فرماید كه:
چه بسیار بزرگسالان جسمانی كه عقل و خردی كودكانه داند و به صورت بزرگند و به واقع كودك.
مولانا اشاره می فرماید كه هرچیز به جای خویش نیكوست. كودكی اگر در بزرگسالی ادامه یابد معضلی بزرگ است.
خلاصۀ سخن آنكه:
مولانا در آغاز از كودكان طبیعی سخن به میان می آورد و سپس به كودكان عقلی می رسد و بیان می دارد مادامی كه آدمی از مرتبۀ صورت و مرحلۀ ظاهر نگذشته باشد همچنان كودك است و با امور كاذب دنیا سرگرم بازی و یاوه كاری است:
از لعب بیرون نرفتی ، كودكی بی ذكات روح ، كی باشی ذكی؟
پایان سخن:
این واژه ، در خاتمۀ بحث ، برایم بسی ناگوار است.
ای كاش می شد قرنها و قرنها از كلام شیوا و زیبا و قدوسی مولانا سخن گفت.
اما در اینجا ناچار بایستی این مشق عاشقی را به اتمام برسانم.
جدایی از مولانای عزیز ، به راستی كه چه سخت و تلخ است. حتی اگر چند لحظه ای بیش نباشد. اما چاره نیست و در این لحظه با خود زمزمه می كنم كه :
شرح این هجران و این خونِ جگر
این زمان بـگـــذار تا وقــتِ دگر