"كوری" یك حكایت اخلاقی مدرن است و مانند داستانهای اخلاقی كهن پیام یا پیامهایی اخلاقی را، اما برای مخاطبی امروزی، در خود نهفته دارد. به همین دلیل است كه باز مانند آن داستانها، قهرمانهایش نه به نام بلكه با یك صفت یاد میشوند.
درباره ی نویسنده : ژوزه [خوزه] دو سوسا ساراماگو» در 16 نوامبر سال 1922 میلادی در روستای كوچك «آزینهاگا» (Azinhaga) در صد كیلومتری شمال شرق لیسبون، مركز كشور پرتغال، به دنیا آمد. وی به دلیل فقر نتوانست تحصیلات دانشگاهیاش را به پایان رساند. در یك آهنگری به كارمشغول شد تا بتواند به طور پاره وقت به درسش ادامه دهد.
ژوزه ساراماگو، نویسندة پرتغالی، كه بارها نامزد جایزة نوبل ادبیات شده بود، سرانجام ، و دیر هنگام – در سن 76 سالگی – موفق شد در سال 1998 این جایزه را از آن خود وكشورش كند. آثار این رمان نویس و شاعر كه به عبارتی رئالیسم جادویی را با انتقادات گزندة سیاسی میآمیزد به 25 زبان ترجمه شده است.
« كوری» یك رمان خاص است، یك اثر تمثیلی ، بیرون از حصار زمان و مكان، یك رمان معترضانه اجتماعی، سیاسی كه آشفتگی واجتماع و انسانهای سر در گم را در دایرة افكار خویش و مناسبات اجتماعی تصویر میكند.
دكتر، زن دكتر، دختری كه عینك دودی داشت، پیرمردی كه چشم بند سیاه داشت، پسرك لوچ .سبك و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبهای استثنایی پیدا میكند.درخلال پاراگرافهای طولانی، پیچیدگیهای روح انسان و مشكلات غامض زندگی را تداعی میكند.
كوری مورد نظر ساراماگو كوری معنوی است. سازماندهی و قانونمندی و رفتار عاقلانه خود به نوعی آغاز بینایی است.
« كوری» در سال 1995 منتشر شد. ساراماگو میگوید:« این كوری واقعی نیست ، تمثیلی است. كور شدن عقل و فهم انسان است. ما انسانها عقل داریم و عاقلانه رفتار نمیكنیم....»
در این رمان ، شخصیت های داستان نام ندارد و عنوان های آنها رمز گونه است و به نقش اجتماعی هر یك اكتفا می شود . خلاصه ای از رمان « كوری» را در زیر می خوانید .
در پشت چراغ قرمز ، راننده ی اتومبیلی ناگهان كور می شود . این مرد به كوری عجیبی دچار شده ،یعنی همه چیز را سفید می بیند و گویی در دریای شیر فرو رفته است . مرد دیگری او را به خانه اش می رساند ، اما اتومبیل این كور را می دزدد . همسرش او را به چشم پزشكی می رساند ، اما علت كوری كشف نمی شود . چشم پزشك و دزد اتومبیل هم به همین ترتیب كور می شوند ، چشم پزشك مسئولین بهداشت را با خبر می سازد . این فاجعه را هیولای سفید می گویند . مسئولین برای جلوگیری از سرایت آن، كورها و نزدیكانشان را در ساختمان تیمارستانی قرنطینه می كنند ، اما روز به روز تعداد كورها بیشتر می شود . همسر چشم پزشك كور نمی شود ، اما خودش را به كوری می زند تا از همسرش جدا نشود ، او تنها كسی است كه تا پایان داستان بیناست . در قرنطینه چه بلاهایی كه بر سر كورها نمی آید . همسر چشم پزشك از رفتارها و مصیبت های آن ها گزارش عبرتانگیزی می دهد . بسیاری از كورها به دست سربازان و نگهبانان قرنطینه كشته می شوند . اما سربازها هم كم كم كور می شوند .
بزرگ ترین مشكل برای كورها برآوردن نیازهای اولیه یعنی خوراك و مستراح است و با این كه دولت به آن ها غذا تحویل می دهد ، اما تقسیم كردن و استفاده از آن بسیار دشوار می شود . آن دزد اتومبیل به دلیل دست درازی به دختر عینكی زخمی و به دست سربازان كشته می شود . دولت و رسانه ها وعده های دروغین می دهند كه كوری در حال كنترل است . نظم و ترتیب شهر از بین می رود و كسانی كه یك باره كور می شوند ، همه چیز را از بین می برند ، اتوبوس ها و هواپیماها ،سقوط می كنند و حوادثی مانند این ها .
در قرنطینه كه كشوری مستقل است ، دسته یی از كورها اوباش و مسلح ،كنترل غذا را به دست می گیرند . از بقیه كورها می خواهند كه به خواسته های آنها تن دهند و گرنه غذای هر بخش را قطع می كنند ، كورها هم برای زنده ماندن تن به همه چیز می دهند ، ابتدا پول و جواهرات و وسایل آن ها را می گیرند و در مرحله بعد زن های هر بخش را می خواهند .
همسر چشم پزشك كه بیناست ، قهرمانانه سر دسته اوباش را از پا درمی آورد و لشگری درست می كند تا با اوباش بجنگند . با چند كشته ، بالاخره بخشی كه اوباش در آن هستند به وسیله همین زن به آتش كشیده می شود ،اما آتش قرنطینه را فرا می گیرد . كورها فرار می كنند ، اما از سربازهای نگهبان اثری نمی بینند . گروه گروه به شهر می آیند ، اما شهر را زباله دانی متروك ، ویرانه ، بدون آب ، برق ، گاز و دیگر امكانات می یایبند .
همه كور شدهاند و كورها كه خانه هایشان را گم كرده اند ، گروه گروه با هم به حركت در آمده و به دنبال غذا همه جا را خراب می كنند .
آن زن كه همسرچشم پزشك است گروه خود را راهنمایی میكند و به خانه خود می برد و برایشان غذا تهیه می كند . با هم به عشق و محبت می رسند ، كودكی و سگی نیز با آنهاست. بالاخره همان كسی كه نخستین بار كور شده بود و در این گروه بود بود به طور ناگهانی بینا می شود و دیگران نیز یكی یكی با شادی فریاد می زنند كه می بینند و در شهر این فریادها شنیده می شود .