فصلی از یك رمان :آبلوموف مهم ترین رمان ایوان گنچاروف « آبلوموف »

كتاب آبلوموف مهم ترین رمان ایوان گنچاروف است.این كتاب مفهوم جدیدی به فرهنگ ادب جهان اضافه كرده است.ماجرای این كتاب در مورد ایلیا ایلیچ آبلوموف است.
مردی 32 ساله كه هیچ اثری ازتفكروتمركزحواس دراو دیده نمی شود اما بسیار مهربان وخوش قلب،است..

1396/08/23
|
16:06

كتاب آبلوموف مهم ترین رمان ایوان گنچاروف است. ایوان الكساندرویچ گنچاروف در سیبری به دنیا آمد. والدینش از طبقه تجار بودند و كودكی نویسنده در خانه سنگی بزرگ گانچارف‌ها واقع در مركز شهر با ساختمان‌های بی‌شمار سپری شد. در سال 1859 رمان "آبلوموف" گنچارف منتشر شد. دراین سال، برای نخستین بار در روسیه واژه "ابلوموفیسم" رایج شد. گانچارف از طریق بیان سرنوشت قهرمان اصلی رمان جدیدش قصد داشت یك پدیده اجتماعی را نشان دهد. انتشار "آبلوموف" با موفقیت و شهرت فراوانی همراه بود و گانچارف را در زمره‌ی یكی از برجسته‌ترین نویسندگان روس قرار داد.
آبلومویسم واژه ای است برای بیان ویژگی های روانی شخصیتی مبتلا به بی دردی درمان ناپذیر و بی ارادگی و ضعف نفس. این ویژگی ها ممكن است در جامعه ای به صورت بیماری مزمن و همه گیر درآید، چنان كه از خصوصیات ملی آن جامعه شود.
ماجرای این كتاب در مورد ایلیا ایلیچ آبلوموف است.
مردی 32 ساله كه هیچ اثری از تفكر و تمركز حواس در او دیده نمی شود اما بسیار مهربان، خوش قلب، ساده و صد البته عشق لم دادن است.
آبلوموف در روستای خود صاحب زمین و 300 رعیت است كه هر ساله سود حاصل از كشاورزی را دریافت می كند. از كار دولتی خود بازنشسته شده و در خانه به سر می برد.
حالا ایلیا ایلیچ در خانه است و دوست دارد همیشه در خانه بماند و روی كاناپه دراز بكشد. دوست دارد همیشه بدون ذره ای جابه جا شدن استراحت كند و مدام لم داده باشد. حتی حاضر نیست یك سانتی متر تكان بخورد كه زاخار – رعیت پیر خانه – جایش را تمیز كند.
آبلوموف دوستان زیادی دارد اما تنها یك دوست واقعی دارد كه سعی می كند او را به زندگی برگرداند. آندره ایوانویچ شتولتس تلاش می كند كه آبلوموف به زندگی اجتماعی برگردد و تمام عمر خود را در خانه تباه نكند. اما آبلوموف، آبلوموف تر از آن است كه تكانی به خود بدهد.
قسمتی از متن كتاب در توصیف خانه آبلوموف:
« روی دیوارها كنار تابلوها ریسه های تار عنكبوت پربار غبار آویخته بود. آینه ها به عوض آن كه تصویر اشیاء را بازنمایند ممكن بود به جای لوح به كار روند و انسان می توانست بر قشر غبار روی آن ها هرچه را كه بخواهد از یاد نبرد یادداشت كند. فرش ها پرلك و پك بود و حوله ای روی كاناپه فراموش شده بود و كمتر اتفاق می افتاد كه صبح بشقابی كثیف با استخوانی دندان زده در آن و نمكدان و نیز خرده های نان از شام شب پیش روی میز دیده نشود.»
این كتاب در 4 بخش نوشته شده است. در بخش اول، ماجراهای كتاب در حالی اتفاق می افتد كه آبلوموف فقط روی كاناپه خود نشسته و دوستانش به دیدار او می آیند. اما در بخش های بعدی كتاب، اتفاقات اصلی رخ می دهد و ما بیشتر بااوبلوموفیسم آشنا می شویم.
بخش هایی از رمان «آلوموف» اثر ایوان الكساندرویچ گنچاروف به ترجمه ی «سروش حبیبی»
می خوانید .



وقتی در خانه بود، یعنی تقریبا همیشه، پیوسته لمیده بود و همیشه هم در یك اتاق، همان اتاقی كه ما او را در آن یافتیم، و هم اتاق خوابش بود، هم كار و هم پذیرایی. سه اتاق دیگر هم داشت اما به ندرت نگاهی به درون آن ها می انداخت.
تنها زاخار بود كه تمام عمر دور اربابش گشته و بیش از همه كس از جزئیات زندگی درونی او خبر داشت و معتقد بود كه كار درست را او و اربابش می كنند و شیوه زندگی شان عادی است و زندگی به طریق دیگر شایسته نیست.

شتولتس گفت:
– تو مثل این‌كه از تنبلی حال زندگی كردن هم نداری.
– همین طور است، آندره‌ی، این را هم درست حدس زده‌ای!

آبلوموف كه از جواب‌های آماده شتولتس به تنگ آمده بود با غیظ گفت:
– پس كی می‌خواهی زندگی كنی؟ فایده این همه زحمت چیست؟
– من خودِ كار را دوست دارم. هیچ دلیل دیگری برای كار كردن ندارم. كار یك شیوه زندگی است. درونمایه زندگی است، اصل و هدف زندگی است. دست كم برای من این طور است. تو كار را از زندگی‌ات بیرون رانده‌‌ای و ببین به‌ چه روزی افتاده‌ای!

الگا گفته او را تكرار كرد:
– … برای چه زندگی می كند؟ مگر ممكن است وجود كسی بی‌فایده باشد؟
آبلوموف گفت:
چرا نه؟ مثلا مال من!

آبلوموف آهی كشید و گفت:
– وای، زندگی…
– زندگی؟ زندگی چه شده؟
– مدام هی می زند. راحتم نمی گذارد. دلم می خواست بیفتم… بخوابم… برای همیشه

دسترسی سریع