گرچه در این منزل در كنار یاران و دوستان هستم ، برای من جای خوشگذرانی نیست زیرا بانگ جرس هر دم مرا به بار بستن و راه افتادن فرا می خواند !
همین، به راستی حافظ همین بوده است ؟
نویسنده : باقر خلیلی
منزل كه در زبان امروز ما « خانه و سرا»ست در روزگار گذشته جایگاه فرود آمدن كاروان و بیتوته ی كاروانیان بوده است .
اما:
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد كه بر بندید محمل ها
یعنی چه ؟ این منزل جانان كجاست كه هر دم تو را به برخاستن و راه افتادن ندا می دهند ؟
ازدید حافظ این عالم ، همین عالم ناسوت ، همین عالم مادی و همین عالم كثرت « منزل جانان » است ، منزل حضرت حق است ! كجاست كه خداوند حضور نداشته باشد ! و این عالم را با همه كثرت خداوند آفریده است ، اما همان گونه كه حافظ می گوید :
دیدن روی تو را دیده ی جان بین باید
وین كجا مرتبه ی چشم جهان بین من است
آری این عالم جلوه گاه حضرت حق است اما برای عارف عاشق در این عالم امنیت زندگی نیست !
مگر می شود در این عالم در امان بود ، این عالم ، عالم حوادث است ، حادثه در پی حادثه و هر دم خطری در كمین است .
برای حافظ امن عیش نیست ، چرا ؟ چون چشم و گوش حق بین و حق نیوش دارد . همان گونه كه گفتیم باد صبا نفحه ی رحمانی است ، این فریاد جرس هم همان است ،
نفحه ی حق است اما گوش باطنی می خواهد :
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ پر از صداست
این نداها را همه كس نمی شنود ، فقط به گوش حافظ می رسد و آنان كه به معنویت رسیده اند :
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق كاری است كه موقوف هدایت باشد
و:
به راه عشق منه بی دلیل راه قدم
كه من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
دریغ و درد كه در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر كِرام و نشد
راهی ست راه عشق كه هیچش كناره نیست
آن جا جز آن كه جان بسپارند ، چاره نیست
هر كه دل به عشق دهی خوش دمی بود
در كار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.
سخن درباره غزل نخست دیوان حافظ دنباله دارد .
والسلام