ساقی شراب به گردش آور و جامی به من ده كه عشق ورزی كه آسان می پنداشتم ، مشكل های بسیار دارد . به همین سادگی حافظ می خواسته است در مستی درد عشق را از یاد ببرد ؟
نویسنده : باقر خلیلی
با همین پیش فرض كه حافظ در بند همین معنی ظاهری بوده است ، اكنون بپرسیم : این عشق چیست و این معشوق كیست ؟
شاید دل سپردن به یكی از سیه چشمان شیرازی ! یا عشقی كه جلال الدین محمد بلخی گفته است :
زهی عشق ، زهی عشق كه ما راست خدایا !
چه نغز است و چه خوب است و چه زیبا ست خدایا!
جلال الدین از عشق سخن می گوید و نامی هم از معشوق نیست ، زیرا معشوق شناخته شده تر از آن است كه نیاز به نام بردن داشته باشد ، همان گونه كه حافظ هم گفته است :
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای گرد رخت دید ملك عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و برآدم زد
این جاست كه مشكل عشق آغاز می شود از تجلی به متجلی رسیدن ، از عشق به معشوق رسیدن ، و این بار امانتی است كه آسمان هم تاب آن را ندارد ، همان گونه كه ملك آن را در نمی یابد :
آسمان بار امانت نتوانست كشید
قرعه ی كار به نام من دیوانه زدند
پس ساقی معشوق است و معشوق حضرت حق . بنابراین راه عشق راه دشواری است كه گذشتن از آن موقوف هدایت است :
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق كاری است كه موقوف هدایت باشد
و كسی كه هدایت شود ، معرفت پیدا می كند و عشق در پی معرفت می آید و حافظ هم از همین جا آغاز كرده است ، همان گونه كه در بیت دوم می گوید :
به بوی نافه ای كاخر صبا زان طره بگشاید
زتاب جعد مشكینش چه خون افتاد در دل ها
اما یعنی چه ؟ خواهیم گفت . و السلام