گفتگو با دكتر محمد علی مرآتی در برنامه نیستان
مرآتی در این برنامه گفت :
روایت در موسیقی فراتر از امری ادبی است و مقصود ما از آن روایت داستانی به واسطه موسیقی است.
او در ادامه افزود :
گر به كل تاریخ موسیقی (اعم از كلاسیك، پاپ، موسیقی فیلم، مناجاتهای باستانی، موسیقیهای محلی و غیره) نظری بیفكنیم، میبینیم در اواخر قرن بیستم، موسیقی رویكردی كاملاً متفاوت نسبت به اسلاف خود در پیش گرفته است.
موسیقی و البته سایر جنبههای فرهنگ از قبیل ادبیات، مذهب، تاریخ، اسطورهها، افسانهها و هنر، همه از دیرباز یك ویژگی مشترك دارند: قصهگویی. لحظهای كه كاركرد قصهگویی كمرنگ شود، موسیقی سیطرهاش بر ذهن مردم و قدرت ماندگاریاش را از دست میدهد. تا به حال فكر كردهاید كه چطور بعضی داستانها از هزاران سال پیش تا به امروز دوام داشتهاند؟ پاسخ این است: قصهی خوب همراه با قصهگویی خوب.
در دورانی كه منابع اطلاعاتی از دسترس مردم عادی دور بودند، قصهگویی عنصر بسیار مهمی در زندگی روزمرهی نوع بشر بود؛ عنصری كه كمك میكرد خودمان را سرگرم كنیم و صرفاً انسان باشیم. قصهگویی در هر شكل و صورتی در خدمت انتقال اطلاعات، برانگیختن قوهی تخیل و تفكر خلاق ما و تحقق یكی از مهمترین عناصری است كه تجربهی انسانی را ممكن میسازد و ما را از گونههای دیگر جدا میكند: نیاز به تفكر نمادین.
تفكر نمادین، در سادهترین تعریفش، یعنی تواناییِ فراتر از مرزهای اینجا و اكنون اندیشیدن. نمیخواهم شبیه زیستشناسان/روانشناسانِ تكاملیِ تمامعیار به نظر برسم، اما این توانایی به ما قابلیت خیالپردازی میبخشد. به همین دلیل، ناخودآگاهِ ما مشتاق قصهگویی خوب در همهی اشكال و صورتها است و این امكان را فراهم میكند كه اطلاعات را برای بازگویی در آینده، آبوتاب دادنِ قصهها و خلق داستانهای جدید خودمان به كار بگیریم.
تصویر زیر غارنگارهای است كه قدمتش به سیهزار تا چهلهزار سال قبل میرسد. ممكن است در نظرِ شعورِ هنریِ مدرنِ ما خطخطی ناشیانهای باشد، اما در روزگارِ خودش اثری انقلابی بوده است؛ روایتی حماسی از اجداد بدوی ما.
در طول تاریخ (قبل و پس از فناوری ضبط صدا) قصهگویی موسیقیایی وجود داشته و به شكلها و صورتهای متعددی تكامل یافته است. بر اساس یافتههای باستانشناسان ــفلوتهای عاجیِ انسانهای اولیهــ احتمالش هست كه این قصهگویی از 43هزار سال پیش آغاز شده باشد. قطعاً كسی نمیداند مردم آن زمان چه موسیقیای مینواختهاند و فقط با تجزیه و تحلیل نواكهای موجود و تركیبهای مختلفشان گمانهزنیهایی صورت میگیرد. اما هیجانانگیز است كه بدانیم انسانهایی در زمانهای دور، خود را فراتر از وسعت تارهای صوتیشان ابراز میكردند. نوازندگان امروزی هم كه گویی سازهایشان ضمیمهای بر توانمندیهای بدنیشان هستند، خود را به همین شكل بیان میكنند.
این روزها قصهگویی موسیقیایی دیگر آن تغییرات چشمگیری را كه در حدود صد سال گذشته از سر میگذراند، ندارد. دلیلش پیشرفتهای سریع در حوزهی فناوری، دسترسی/تبادل اطلاعات، انقلابها و جنبشهای سیاسی/اجتماعی/فرهنگی جدید و غیره است. بارزترین تغییر مربوط به هنرهای تجسمی است. اگر یك نقاشی قرن نوزدهمی و یك نقاشی قرن بیستمی را باهم مقایسه كنیم، دشوار است كه بفهمیم اثر اول چگونه و از رهگذر چه مسیری به اثر دوم رسیده است. البته، این «انقلاب» هنری فقط محدود به هنرهای تجسمی نبود.
آهنگسازان برجستهی قرن بیستم مانند آرنولد شونبرگ و سیستم دوازدهنُتیاش و جان كیج در قطعهی چهار دقیقه و سی و سه ثانیه ایدهی بیان موسیقی را از این رو به آن رو كردند و مفهوم سنتی قصهگویی موسیقایی را به چالش كشیدند. آثار این افراد برخلاف سرودهای قرون وسطایی، كنسرتوهای كلاسیك، كُرالهای باستانی یا اُپراها هستند كه ساختارهای مشخصی دارند و مانند اكثر داستانهایی كه با قوانین خاصی نوشته میشوند، به شنونده اجازه میدهند عناصر مختلف مانند زمینههای ملودیك، واریاسیونها، فرمها و غیره را از هم متمایز كند. آهنگسازان «جدی» امروزی ظاهراً با قراردادها در ستیزند و در پی از نو ساختنِ چیزیاند كه موسیقی را به وضعیت امروزینش سوق داده است. اعتقاد قلبی من این است كه در حوزهی بیان خلاق، «درست» یا «نادرست» وجود ندارد و تنها چیز ماندگارْ تغییر است.
اینكه قصهگویی موسیقیایی در آینده به كدام سمت میرود، موضوع جالبی خواهد بود. آیا قصهگویی موسیقیایی همچنان از ریشههای سنتیاش رویگردان خواهد بود یا پس از لختی تجربههای انتزاعی ــهمین تجربههای قرنهای بیستم و بیستویكمــ از طریقی به آن ریشهها بازمیگردد. این روزها شاهد دور شدن هنرمندان موسیقی مترقی از مفهوم سنتی موسیقی اكسپرسیونیستی هستیم. این هنرمندان، به جای ارائهی نواكها به شیوهی آهنگسازان آموزشدیدهی كلاسیك غربی، آنها را طوری دستكاری میكنند كه با شیوهی آهنگسازان سدههای پیش كاملاً در تضاد است.
اما صرف نظر از اینكه ماجرا به كجا ختم میشود، حتی اگر بتوانیم اسلوب قصهگویی موسیقیایی در آیندههای دور را هم تشخیص دهیم، یك چیز مسلم است: مادامی كه نوع بشر از تواناییهای شناختی بنیادینش برخوردار باشد، نیاز به گفتنِ قصه باقی خواهد ماند.