گفتگو با دكتر محمد علی مرآتی در برنامه نیستان
مرآتی در این برنامه در ابتدا در مورد تاریخچه روایت صحبت كرد و گفت :
ریشه روایت شناسی به كتاب بوطیقای ارسطو برمی گردد. در فصل سوم كتاب <<ارسطو>> بین محاكات یك ابژه توسط راوی و بازنمایی آن توسط شخصیت ها تفاوتی قائل شده است. یعنی ارسطو بین دو اصطلاح <<نقل>> و <<محاكات>> تفاوت هایی را بیان كرده است. بنابراین این بیان نخستین گام در حوزه روایت شناسی محسوب می شود. او در ادامه در مورد روایت در موسیقی صحبت كرد و گفت :
اصطلاح «روایت» وجود نوعی ارتباط آگاهانه میان رخدادها را القا میكند. برای كسی كه سلسلهای از رخدادها را از دور میبیند، مثلاً كسی كه در گوشهای از خیابان رهگذران را تماشا میكند، احتمالاً هیچ روایت محسوسی به چشمش نمیخورد و فقط یك سری رخداد نامربوط میبیند. یك قطعهی موسیقی میتواند ایدههایی را پشت سر هم قرار بدهد و به شنونده عرضه كند، اما نیاز و الزامی به وجود روندی خاص برای ربط دادنشان نیست.
نمونهای از این موضوع، سوئیتهای فرانسویِ یوهان سباستین باخ (فهرست آثار باخ، صص. 812تا817) هستند. ملودی ها از پسِ هم میآیند. هر رقص آنچنان كه در سبك موسیقی باروك معمول است، هویتی مستقل و منسجم دارد. هر كدام از این سوئیتها پروسه و توالی هارمونیك خود را دارند اما فاقد یك رابطهی دراماتیك درونی میان ایدههای موسیقیایی مختلف عرضهشده هستند. هر رقص با رقصی دیگر كه ویژگی متفاوتی دارد دنبال شده است. تضادهایی وجود دارد، اما نمیتوان وجود روایت در موسیقی را با آن توجیه كرد.
میتوان موسیقی مدرن را در نظر گرفت كه «دنبال كردن» ساختار روایی در آن برای شنونده سخت است. شنونده از خود میپرسد «چیزی كه الان شنیدم به چیزی كه قبلش و در ابتدای قطعه شنیدم چه ربطی داشت؟» به عبارت دیگر، شنونده سعی میكند برای توجیه تجربهی موسیقیاییاش روایت بسازد.
ممكن است آهنگساز موسیقیاش را برای اینگونه گوش كردن نساخته باشد، بلكه هدفش شنیده شدن موسیقی بهصورت تجربهای باشد كه درك كاملش نیاز به تعلیقِ روایتسازی ذهنی دارد، روشی كه اكثر مردم برای سر در آوردن از این تجربه به كار میگیرند. عدهای آثار فرنیهاو و فِلدمن را نمونههایی از این سبك موسیقی میدانند.
بنابراین میتوان گفت روایت در موسیقی عنصری ناگزیر نیست اما بسته به قصد آهنگساز و زمینهی زیباشناختی او هنگام نوشتن قطعه، ممكن است حضور داشته باشد.