منتخبی از اشعار یلدایی را برای شما آماده كردیم تا یلداتان، غزل باران شود.
عشق پیدا می كند تنها مرا
یار بر در می زند عذرا مرا
عقل كو تا از جنونم واخرد؟
وارهاند زین همه سودا مرا
عشق اگر سودا نكردی بر سرم
عقل كی بگذاشتی تنها مرا
مصلحت اندیش من در دست عشق
كاشكی بگذاشتی حالا مرا
عاقبت روزی ببیند در مراد
چشم شب بیدار خون پالا مرا
گوییا هر دم به دم در می كشند
تیره شب های نهنگ آسا مرا
صبر اگر بگریزد از من عیب نیست
عشق می آرد به سر غوغا مرا
عقل مسكین از جهان شد بركنار
كاش بودی طاقت او را مرا
تا كی از جور ملامت گر كه كرد
در میان انجمن رسوا مرا
قسمت من بین و روزی رقیب
روز عید او را، شب یلدا مرا
با حبیبم گفته بوده ست آن لئیم
بیش از این طاقت نماند اینجا مرا
از درون شهر و درگاه حرم
یا نزاری را برون بر یا مرا
دشمنم را خود غرض این است و بس
تا ز وامق افكند عذرا مرا
حكیم نذاری
بی لاله رخان روی بصحرا نتوان كرد
بی سرو قدان میل تماشا نتوان كرد
كام دلم آن پسته دهانست ولیكن
زان پسته دهان هیچ تمنا نتوان كرد
گفتم مرو از دیده ی موج افكن ما گفت
پیوسته وطن بر لب دریا نتوان كرد
چون لاله دل از مهر توان سوختن اما
اسرار دل سوخته پیدا نتوان كرد
تا در سر زلفش نكنی جان گرامی
پیش تو حدیث شب یلدا نتوان كرد
آنها كه ندانند ترنج از كف خونین
دانند كه انكار زلیخا نتوان كرد
از بسكه خورد خون جگر مردم چشمم
دل در سر آن هندوی لالا نتوان كرد
بی خط تو سر نامه ی سودا نتوان خواند
بی زلف تو سر در سر سودا نتوان كرد
گیسوی تو گر سر كشد او را چه توان گفت
با هندوی كژ طبع محاكا نتوان كرد
هر لحظه پیامی دهدم دیده كه خواجو
بی می طلب آب رخ از ما نتوان كرد
از دست مده جام می و روی دلارام
كارام دل از تو بتقاضا نتوان كرد
خواجوی كرمانی
شد چو عالمگیر غفلت، جاهل و دانا یكی است
خانه چون تاریك شد بینا و نابینا یكی است
نیست مجنون را ز شور عشق پروای تمیز
گردباد و محمل لیلی درین صحرا یكی است
نیست تدبیر خرد را در جهان عشق كار
ناخدا و تخته كشتی درین دریا یكی است
ز اختلاف ظرف، گوناگون نماید رنگ می
ورنه در میخانه وحدت می حمرا یكی است
ما نفس بیهوده می سوزیم در آه و فغان
سركشی و عجز پیش حسن بی پروا یكی است
گوشه گیرانند پیش كوته اندیشان سبك
ورنه شان كوه قاف و شوكت عنقا یكی است
آه ما رعناترست از آه ماتم دیدگان
آنچنان كز جمله شبها شب یلدا یكی است
غافلان از كاهلی امروز را فردا كنند
ورنه پیش خود حساب امروز با فردا یكی است
نیست صدر و آستانی خانه آیینه را
خار و گل را جای در چشم و دل بینا یكی است
اختلاف رنگ، گل را برنیارد ز اتحاد
با دو رنگی پیش یكرنگان گل رعنا یكی است
شق كنند از تیغ صائب گر سر ما چون قلم
سرنمی پیچیم از توحید، حرف ما یكی است
صائب تبریزی
تا شد سرم ز آتش سودا گرم
همواره باشدم دم گویا گرم
آنسر، كه شور عشق و جنون دارد
كی می شود ز نشأه ی دنیا گرم؟
تا از شراب عشق توان شد مست
سر را مكن ز نشئه ی صهبا گرم
آخر فسرده میشود و تاریك
آندل كه شد بساغر و مینا گرم
در حسن خلق و خدمت نیكان كوش
تا باشدت ز خون، رك و اعضا گرم
افسرده ات كند سخن نادان
دل را كن از مصاحب دانا گرم
فرصت اگر چه بهر چه تماشا نیست
كرد این جهان سرت بتماشا گرم
زین زندگی اگر نشدم دلسرد
پشتم بود ز همت والا گرم
فردا كه حسن گل چمن آرا شد
گردد بنغمه بلبل شیدا گرم
توصیف زلف پرشكنت كردم
گردید بزم ما شب یلدا گرم
(صابر) بخانقاه طلب عمری است
هستیم از محبت مولا گرم
صابر همدانی