ساعت نو و قشنگ من مدت هیجده ماه بر وفق دلخواهم بدون كمترین تندی یا كندی كار كرده و رضایت خاطرم را جلب نموده بود از این رو تصور میكردم هرگز خراب نخواهد شد و ازآسیبدیدگی هرگونه بحرانی ایمن خواهد بود ولی روزی ....
درباره ی نویسنده : مارك تواین در 30 نوامبر 1835 در مرز ایالت میسوری آمریكا در روستای فلوریدا با كلبههای چوبی پراكنده به دنیا آمد. پدرش قاضی بخش و تاجری كوچك و اصالتاً اهل ویرجینیا بود كه در كنتاكی درس حقوق خوانده و در همانجا به جین همپتون موخرمایی برخورده و با او ازدواج كردهبود. در 1906 انشای سرگذشتش را آغاز كرد. 15 سال آخر عمرش را با نوشتن كتابهای جدّی و چند كتاب طنز گذراند. یكی از بزرگترین دستاوردهای مارك تواین در داستان “هاكلبری فین” شیوه نوین و بسیار برجسته روایت داستان است كه در نوع خود یك انقلاب محسوب خواهد شد. وی آنقدر در روایت داستان ظریف و دقیق عمل میكند كه بدون ذكر مشخصات ظاهری و تنها با تنظیم و انتخاب نوع جملات حتی رنگ پوست قهرمانان را تصویر میكند.از آثار این نویسنده می توان به : عصر طلایی ، ماجرای تام سایر ،شاهزاده و گدا ،ماجراهای هاكل برفین ،داستان یك اسب و....
و داستان های كوتاه خاطرات آدم ، خاطرات حوا ،به دنبال خط استوا و.... اشاره كرد.
( داستان كوتاه «ساعت من » نوشته ی « مارك تواین» و ترجمه ی كاظم عمادی را در زیر می خوانید .
«ساعت من »
ساعت نو و قشنگ من مدت هیجده ماه بر وفق دلخواهم بدون كمترین تندی یا كندی كار كرده و رضایت خاطرم را جلب نموده بود از این رو تصور میكردم هرگز خراب نخواهد شد و ازآسیبدیدگی هرگونه بحرانی ایمن خواهد بود ولی روزی یا اگر درست بخواهید شبی از دست من بر زمین افتاد. از این حادثه بسی دلگیر شدم و آن را مقدمۀ مصیبتی پنداشتم با این همه كم كم خود را قانع كردم و این توهمات خرافی را از خاطر خود زدودم ولی برای اطمینان خاطر بیشتری آن را نزد مهمترین ساعت ساز شهر بردم تا انكه آن را معاینه و چنانچه آسیبی به آن وارد آمده ترمیم كند.
ساعت ساز آن را از دست من گرفت و با نهایت دقت مورد آزمایش قرار داد و گفت:
ـ این ساعت چهار دقیقه عقب میزند، باید آن را كمیجلو كشید.
هرچه سعی كردم او را قانع سازم دست از سر ساعتم بردارد و به او بفهمانم كه ساعت من در نهایت خوبی كار میكند موفق نشدم زیرا تمام استدلال های دنیا نمیتوانستند مانع شوند كه ساعت من چهار دقیقه عقب نزند و از این رو لازم بود آن را جلو كشید و در حالی كه اندوهی بی پایان مرا فرا گرفته بود مشاهده كردم كه ساعت ساز با نهایت راحتی و خونسردی به عمل شوم و مهلك خود مبادرت ورزید و با وجود خواهش من، ساعتم را به جلو كشید.
طبیعی است با این وضع ساعت من جلو میزد و هر روز بر این وضع ناگوار افزوده میشد. هفتهای نگذشت كه سرعت عجیب به آن عارض گشت و ضربانش به 150 در هر دقیقه رسید. دو ماه نگذشته بود كه ساعت من هر ساعتی دو ساعت جلو میزد و همیشه سیزده روز از تقویم رسمیكشوری جلوتر بود. روز شمار آن اواسط نوامبر را نشان میداد در صورتی كه تازه دو روز از نوامبر میگذشت. از این رو مرا گرفتار اشتباه كرده بود و من اغفال شده و اجاره بهای منزل خود را 15 روز زودتر تأدیه كردم و قرض های خود را 15 روز زودتر پرداختم و دین مردم را 15 روز زودتر مطالبه كردم. از این رو وضع من غیر قابل تحمل شد و مجبور شدم ساعتم را نزد ساعت ساز دیگری ببرم تا دوباره آن را منظم سازد.
این ساعت ساز از من پرسید كه آیا تا به حال ساعت خود را تعمیر كرده ام؟ گفتم خیر. زیرا این ساعت تا به حال خوب كار میكرده و هرگز احتیاجی به تعمیر نداشته است. سپس نگاهی از روی تحسر بر من افكند و فوراً ساعتم را گشود و به تماشای كارخانۀ آن پرداخت و گفت:
ـ این ساعت شما را باید پاك كرد و روغن زد سپس حركت آن را تنظیم نمود. هشت روز دیگر برای گرفتن ساعت خود بیایید.
پس از آنكه ساعت مرا پاك كرد و روغن زد و مرتب نمود ساعت من آهسته به كار افتاد و حركاتش گاه متوقف میشد و باز پس از دقایقی استراحت به راه میافتاد از این رو در كارهای من كندی و فتوری روی داد دیر به اداره میرسیدم و سر موقع به خانه نمیرفتم، پرداخت دیونم به تعویق افتاد و طلب هایم وصول نمیشد، ساعات میعاد من مرتب به تعویق میافتاد و مردم مرا بد قول میپنداشتند و كم كم طوری شد كه یك هفته از سایرین در تمام امور زندگانی عقب افتادم و نزدیك بود از هستی ساقط شوم.
پس برای مرتبۀ سوم مجبور شدم نزد ساعت سازی بروم.
این مرد ساعت را در مقابل من از هم متلاشی كرد و سپس با نهایت نخوت به من اعلام نمود كه فنر ساعت شكسته است و قول داد در ظرف سه روز این عیب را برطرف خواهد نمود و ساعتم را صحیح و سالم به دستم خواهد داد. پس از این ترمیم ساعت من به وضع عجیبی دچار شد. قسمتی از روز را با سرعتی عجیب كار میكرد ولی قسمت دیگر روز كاملاً از كار میافتاد و به خواب عمیقی فرو میرفت به طوری كه در حقیقت در ظرف 24 ساعت 12 ساعت كار و 12 ساعت استراحت كامل میفرمود و به این طریق از نظر شبانه روزی مرتب كار میكرد ولی از لحاظ دیگر یا همیشه چند ساعت جلو یا چند ساعت عقب بود.
پس مجبور شدم دوباره آن را نزد ساعت ساز دیگری ببرم.
این شخص به من گفت كه یكی از پیچ های اساسی ساعت گم شده پس به ترمیم آن همت گماشت. از این پس ساعت من به درد یبوست و اسهال متناوبی دچار گشت. یك ساعت تند كار میكرد و یك ساعت به كلی از كار میافتاد و این عمل را در تمام مدت شبانه روز بدون اندك توقف یا تغییری انجام میداد.
خیر! تقدیر چنین بود كه این ساعت مرا از هستی بیزار كند و به روز سیاه نشاند. پس آن را به نزد ساعت سازی بردم و درد دل خود را با وی در میان نهادم. او نیز مثل ساعت سازهای قبلی ساعتم را متلاشی كرد و سپس گفت:
ـ پیچ تعادل آن كج شده است.
پس پیچ تعادل را راست كرده و دوباره ساعت را پاك كرده روغن زده و آن را به من داد. این دفعه بلای ساعت از كارخانه اش به صفحۀ آن منتقل شد هر یك ساعت و پنج دقیقه عقربۀ بزرگ به عقربۀ كوچك گیر میكرد و مجبور بودم كه شیشه صفحه ساعت را بر دارم و عقربه ها از چنگال بی رحم یكدیگر برهانم.
با این وضع تمام حواس من صبح تا شام متوجه این شده بود كه درست در موقع مناسب این عقربه ها را از هم جدا كنم تا ساعت به كار موزون خود ادامه دهد. پس دوباره... برای دهمین بار مجبور شدم به دكان ساعت ساز بشتابم. معلوم شد كه شیشه صفحه ساعت این دفعه مقعر است و مجبور شدم شیشه را عوض كنم ولی حماقت من در اینجا بود كه به این آقای ساعت ساز اجازه دادم نظری هم به درون كارخانه ساعت بیفكند.
گفت:
ـ این پیچ هم سست شده است.
ـ سپس با مهارتی هرچه تمام تر پیچ را محكم كرد. از آن پس ساعت مرتب كار میكرد ولی یكباره متوقف میشد درست موقعی كه ده دقیقه به خاتمه دوره 24 ساعت باقی بود عقربه های ساعت مانند خرگوش داستان از خواب بیدار میشدند و با سرعت عجیبی به حركت در میآمدند و 23 ساعت عقب افتادگی را در ظرف ده دقیقه جبران میكردند. بعداً یك ساعت مرتب كار میكردند سپس دوباره به خواب 24 ساعت ده دقیقه كم فرو میرفتند.
پس دوباره نزد ساعت سازی شتافتم و در حالی كه ساعت را به دست او سپردم به دقت در چهره اش نگریستم.
ـ آه! موریسون! شما هستید؟
آری او را شناختم ولی این پیرمرد هرگز در عمر خود ساعت سازی نكرده بود. چطور یكباره این شغل را بر گزیده است؟ آیا تمام ساعت سازهای دنیا همین طورند؟
ولی او به روی مبارك خود نمیآورد و گفت:
ـ مارك تواین عزیز، این ساعت فنرش كج شده است.
از فرط عصبانیت چنان مشتی بر سرش كوفتم كه در همان جا جان به جان آفرین سپرد. پس مجبور شدم مخارج كفن و دفن او را تأدیه كنم و مقداری نفقه به پیرزن او بپردازم تا او را از تعقیب جرایی خود منصرف سازم.
عمویم ویلیام میگفت: «اسب تا روزی كه سركش نشود اسب خوبی است و ساعت تا وقتی كه به دست ساعت ساز سپرده نشود قابل استفاده است» حق هم با او بود زیرا این ساعت كه در بدو امر آن را دویست دلار خریده بودم برای من هفتصد دلار خرج تراشیده و عاقبت هم به راه نیفتاد.
گمان میكنم كه هرچه كفاش، نعلبند و مسگر و حلبی ساز بی كار در این شهر پیدا میشود راه بهتری جهت امرار معاش جز ساعت سازی پیدا نكردهاند.