ملكالشعرا بهار ، منظومهها _ دل مادر
ای پسر مادر خود را مازار
بیش از او هیچ كرا دوست مدار
تو چه دانی كه چها در دل اوست
او ترا تا به كجا دارد دوست
نیست از «عشق» فزونتر مهری
آن كهبسته است به موی و چهری
عشق از وصل بكاهد باری
كم شود از غمی و آزاری
لیكن آن مهر كه مادر دارد
سایه كی از سر ما بردارد؟
مهر مادر چو بود بنیادی
نشود كم ز عزا یا شادی
كور وكركردی و بیمار و پریش
پیر و فرتوت و فقیر و درویش
مام را با تو همان مهر بجاست
نیست این مهر، كه این مهر خداست
گر نبودی دل مادر به جهان
آدمیت شدی از چشم نهان
معنی عشق درآب و گل اوست
عشق اگر شكل پذیرد دل اوست
هست فردوس برین چهرهٔ مام
چهرهٔ مام بهشتی است تمام
واب كوثركه روان افزاید
زان دو پستان مبارك زاید
شاخ طوبیست قد و بالایش
خیز و سر نِه به مبارك پایش
از توگر مادر تو نیست رضا
دان كه راضی نبود از تو خدا
وای اگر خندهٔ گستاخ كنی!
آخ اگر بر رخ او آخ كنی!
بسته مادر دل دروای به تو
گر كنی وای برو، وای به تو!
دل او جوی گرت عقل و ذكاست
كان كلید همه خوشبختیهاست