فصلی از یك رمان :كجا ممكن است پیدایش كنم اثر هاروكی موراكامی « كجا ممكن است پیدایش كنم »

قهرمان‌های داستان‌های موراكامی افرادی ساده، گاهاً منزوی و كم حرف‌اند. آدم‌هایی كه در سكوت هم شما را درگیر ماجراجویی می‌كنند و تا زمانی كه همراه با خیالات و افكار آن‌ها به دنبال آرامش ذهنی‌شان نروید، آرام نخواهید گرفت.

1397/09/13
|
16:15

درباره نویسنده: هاروكی موراكامی نویسنده‌ی معروف ژاپنی در سال 1949 در كیوتو، در ژاپن به دنیا آمد. اما در كوب بزرگ شد. پدربزرگش یك روحانی بودایی بود و پدرش معلم ادبیات ژاپنی. موراكامی از همان ابتدا مجبور بود علیه این فرهنگ سنتی، كه او را احاطه كرده بود، بایستد. از نوجوانی به سراغ بالزاك و داستایوسفكی و دیكنز رفت. «اگر ادبیات ژاپنی می خواندم، مجبور بودم با پدرم درباره‌اش صحبت كنم كه اصلا حوصله‌اش را نداشتم.»

اولین باری كه تصمیم به نوشتن میگیرد، یك بعد از ظهر دلگیر است. نشسته است و به بازی بیس بال نگاه می‌كند. كسی به او می‌گوید كه یك رمان بنویسد. نمی‌داند كیست. شاید باد بوده: به آواز باد گوش بسپار.
كتاب « كجا ممكن است پیدایش كنم » مجموعه داستانی از هاروكی موراكامی، نویسنده ژاپنی است. موراكامی جزو نویسنده‌های معروف جهان است كه جوایز متعددی دریافت كرده و كتاب‌های او به زبان‌های مختلف ترجمه شده، و در ایران هم استقبال خوبی از كتاب‌های او شده است. كتاب‌هایی كه خواننده را رها نمی‌كند، داستان‌هایی كه خواننده از سادگی و عمق آنها، دغدغه شخصیت‌ها را پیدا می‌كند و پی به مهارت نویسندگی و جادوی كلمات همیشگی او می‌شوند.
پشت جلد كتاب كجا ممكن است پیدایش كنم آمده است:
یك شاعر در بیست‌‌ و یك‌ سالگی می‌میرد، یك انقلابی یا یك ستاره‌ی راك در بیست‌وچهارسالگی. اما بعد از گذشتن از آن سن، فكر می‌كنی همه چیز روبه‌راه است. فكر می‌كنی توانسته‌ای از «منحنی مرگ انسان» بگذری و از تونل بیرون بیایی. حالا در یك بزرگراه شش بانده مستقیم به سوی مقصد خود در سفر هستی. چه بخواهی باشی، چه نخواهی. موهایت را كوتاه می‌كنی؛ هر روز صبح صورتت را اصلاح می‌كنی، دیگر یك شاعر نیستی، یا یك انقلابی.
این كارها در بیست و هشت سالگی طبیعی است. اما دقیقا آن وقت بود كه كشتار غیرمنتظره در زندگی ما شروع شد.

قهرمان‌های داستان‌های موراكامی افرادی ساده، گاهاً منزوی و كم حرف‌اند. آدم‌هایی كه در سكوت هم شما را درگیر ماجراجویی می‌كنند و تا زمانی كه همراه با خیالات و افكار آن‌ها به دنبال آرامش ذهنی‌شان نروید، آرام نخواهید گرفت.

كجا ممكن است پیدایش كنم شامل 5 داستان كوتاه از موراكامی است كه شباهت داستان‌هایش به كامو و كارور غیر قابل انكار هست. داستان‌های این كتاب به انتخاب و ترجمه‌ی آقای شرف‌الدین بوده، كه با مهارت و ظرافت آدم‌های داستان را در ذهن شما می‌پروراند.

داستان‌ها ساده و باور پذیر هستند اما درك آن‌ها به سادگی روایت آن نیست. به طور مثال در داستان بی‌خوابی خواننده با زنی خانه‌دار و ساده مواجه است. زنی كه در پیچش افكار خود فرو رفته و ممكن است بعد از خواندن داستان این سوال پیش بیاید كه خواب، زن را در حصار گرفته و یا زن، خواب را.
بخش هایی از متن كتاب كجا ممكن است پیدایش كنم را در زیر بخوانید:

من، سی‌ ساله‌ام . وقتی سی ساله می‌شوی، می‌فهمی دنیا به آخر نرسیده. من بطور خاص از پیرشدن خوشم نمی‌آید؛ اما هرچه سن می‌گذرد، بعضی امور هم آسان‌تر می‌شود. مهم این است كه چطور با آن برخورد كنی. اما یك چیز را خوب می‌دانم: اگر یك زن سی ساله بدنش را دوست داشته باشد و مصمم باشد آن را آنطور كه شایسته است نگه دارد، باید حسابی تلاش كند. من این را از مادرم یاد گرفتم. او قبلا زنی لاغر و دوست‌داشتنی بود، اما دیگر نیست. نمی‌خواهم من هم به سرنوشت او دچار شوم. (كجا ممكن است پیدایش كنم – صفحه 130)

به‌هرحال، به كاناپه بازگشتم و كتاب را باز كردم. چند سال از آخرین باری كه این‌گونه با خیال راحت نشسته بودم و كتاب خوانده بودم، گذشته بود؟ درست است. من معمولا در نیم ساعت یا یك ساعت بعدازظهرهای تنهایی‌ام كتاب در دست می‌گیرم. اما نمی‌شود اسم آن را كتاب خواندن گذاشت. همیشه غرق در فكرهای دیگر می‌شوم – پسرم، خرید منزل، این‌كه فریزر باید تعمیر شود، این‌كه در عروسی فلان آشنا چه لباسی باید بپوشم، عمل معده‌ی پدرم در ماه گذشته. این قبیل چیزها به درون ذهن من نفوذ می‌كنند، بزرگ می‌شوند و در میلیون‌ها جهت پراكنده می‌گردند. بعد از مدتی متوجه می‌شوم كه تنها چیزی كه پیش رفته، زمان است و من حتی یك صفحه هم ورق نزده‌ام.
من بی‌آن‌كه متوجه شوم، به این شیوه‌ی زندگی بدون كتاب عادت كرده بودم. حالا كه فكر می‌كنم، می‌بینم چه‌قدر عجیب است؛ وقتی جوان بودم كتاب خواندن محور زندگی من بود. من همه‌ كتاب‌های كتابخانه‌ دبستان را خوانده بودم و تقریبا همه‌ پول تو‌جیبی‌هایم صرف خرید كتاب می‌شد. حتی در خوردن ناهار صرفه‌جویی می‌كردم تا كتاب‌هایی را كه می‌خواستم بخوانم، بخرم. این در راهنمایی و دبیرستان هم ادامه داشت. هیچ‌كس به اندازه‌ی من كتاب نمی‌خواند. میان پنج فرزند خانواده من بچه‌ وسطی بودم، پدر و مادرم شاغل بودند و هیچكس توجه زیادی به من نمی‌كرد. می‌توانستم تنهایی، هرچه می‌خواهم كتاب بخوانم. همیشه در مسابقه‌های كتابخوانی شركت می‌كردم تا برنده‌ی بن‌های كتاب شوم. معمولا هم برنده می‌شدم…. (كجا ممكن است پیدایش كنم – صفحه 139)

دسترسی سریع